command line

here is our command line

command line

here is our command line

هر آمدنی را رفتنی باید !

هفتم خرداد ، امیرحسین :

هیچی فقط اومدم بگم ازین به بعد فریدم جز نویسنده های این وبلاگه ...


یازدهم خرداد ، خودم :

سلام ، خوبین ؟ این اولین پست من تو این وبلاگه ...


بیست و پنجم اردیبهشت بود که عضو این خط فرمان شدمو ، امروز بعد از ۱۸۶ روز و ۲۳ فرمان ، تو بیست و چهارمین فرمانم میخوام با این وبلاگ خدافظی کنم ، وبلاگی که توش برای اولین بار وبلاگ نویسیو تجربه کردمو باهاش کلی خاطرات خوب و بد دارم ، ولی میخوام ازین به بعد یه جایی بنویسم که مال خودم باشه ، فقط خودم باشمو خودم ! داداش امیر هم تو این مدت همه جوره بهم حال داده و ازش بابت اینکه گذاشت باهاش بنویسم واقعا ممنونم ، ایشالا خودشم به زودی برمیگرده و به کارش تو این وبلاگ ادامه میده ...

همین دیگه ، خواستم بگم که دیگه اینجا نمینویسم ولی اینجارو خیلی دوس دارم ! تو وبلاگ جدیده هم به خط فرمان لینک جداگونه دادم ، باشه که این وبلاگ هیچ وقت حذف نشه و آرشیوش موندگار بمونه ...


اسنایپر بازهم به همین سبک و در همین حد چرت مینویسه اما ازین به بعد در

esnayper.blogsky.com

معکوس !

تموم شد ! بالاخره هفته ی امتحانا تموم شد ! هفته ای که هر روزش امتحان داشتیم و من هر شب فقط دو ساعت میتونستم بخوابم ! درسته که تموم شده ولی الان ناراحتم ! آخه اگه دیشب اون دو ساعتو نمیخوابیدم احتمالا اون نیم نمره دیگه ی فیزیکو میگرفتمو الان معدلم بیست میشد ! ولی حالا با این نوزده و نیم ِ فیزیک دیگه معدلم بیست نمیشه !!!!!


بگذریم از بحث درس ، بذارید از شیرینی های زندگی بگم براتون :

همه چی آرومه !

با درسو مدرسه هیچ مشکلی ندارم و لحظه شماری میکنم برای امتحانای ترم !

پاهام دیگه درد نمیکنن !

خانومو زود به زود میبینمو دلم براش تنگ نشده !

نگران کلاس زبان هم نیستم !

با مامانو بابام هیچ مشکلی ندارمو همو دوس داریم !

کلاس فرانسه هم خوبه ! درسشو میخونمو آبروم پیششون نرفته !

دوستام دیگه باهام درد دل نمیکنن !

و در آخر اینکه میخوان ببرنمون شل اَم چه ! قطعه ای از بهشت ! خیلی خوش میگذره (!)



Arguments :

1. عنوان پست به پست مرتبط است ، تامل بفرمایید !

2. اینجا که داریم میریم ، هم جادش پرپیچو خمه هم مین زیاد داره ! حلال بفرمایید !

3. وبلاگ جدیدو برگشتیم معرفی میکنم ، صبر بفرمایید !

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

دیرتر نوشت ! : رفتیم ، کلی بهمون خوش گذشت ! برگشتیم ...

آدم فضایی !

دیشب نشسته بودم تو پارک شرافت منتظر ننه بابام بودم که بیان دنبالم ،

یهو یه نفر از پشت دستشو گذاشت رو شونم ،

برگشتم دیدم یه پسر بچه ی ده یازده ساله ست ،

یه پلاستیک مشکی و یه فیلم تو اون یکی دستش بود ،

سرشو پایین انداخته بود ، اصلا تو صورتم نگاه نکرد ،

همینطور که داشت زمینو نگاه میکرد گفت فیلم ِ جدید دارم ،

گفتم چیَن فیلمات ؟

روی پلاستیک ِ دی وی دیو برگردوند سمتم تا عکسای فیلمارو ببینم ،

گفتم دیدم اینارو ، ممنون (ندیده بودمشون ، چون خوشم نیومد اینو گفتم) ،

همینطور که سرش پایین بود گفت گرسنه ام ، کمکم کن ،

هیچی نگفتم ،

دستشو از رو شونم برداشتو رفت ،

یه مدلی راه میرفت ، خاص بود ، مظلوم بود ،

هنوز پنج متر ازم دور نشده بود ، گفتم آقا پسر ، بیا ،

برگشت پیشم ، یه هزاری از جیبم دراوردم دادم بهش ،

اونم یه فیلم از تو پلاستیکش دراورد ، گذاشت تو دستمو رفت ،

داشتم بهش نگاه میکردم ، کلی فکر اومد تو ذهنم ،

همینطور دور شدو دور شد تا اینکه یهو غیب شد ! دیگه ندیدمش ،

داشتم فک میکردم که بابام اینا رسیدنو بلند شدم رفتم ...


آخر شب که میخواستم بخوابم یاد پسره افتادم ،

فرق این بچه ی ضعیف ِ ده ساله که برای پول دراوردن سی دی میفروشه با اون عوضی هایی که سن پدر منو دارنو برای پول دراوردن دستشونو جلوی هرکسی دراز میکننو ملتو برای یه پونصدی به خدا و پیغمبر قسم میدن چیه ؟ یعنی واقعا اون مرد بیست سی ساله اگه خودش بخواد نمیتونه برای دراوردن پول غذاش کاری جز گدایی کنه ؟ شاید اون پسره که دستشو گذاشت رو شونم (!) با پول هایی که مردم بهش میدن نمیره چیزی بخره بخوره و میگه گرسنه ام که سی دی هاشو بفروشه ، و اون پولو میره میده به اون یارویی که براش اونارو رایت میکنه ، ولی هرچی باشه (حتی شاید با فریب دادن) یه پولی در میاره که صاحب کارش بهش جای خواب بده ، حداقلش اینه که گدایی نمیکنه ، از مردم مفتکی پول نمیخواد ، میگه گرسنه ام ، کمکم کن ، ولی دستشو جلوی ملت دراز نمیکنه ...


بلند شدم برم ببینم تو دی وی دیه چه فیلمایی هست ، هرچی گشتم پیداش نکردم ، اون هزاریو برای فیلم بهش نداده بودم ، احتمالا فیلمشم با خودش غیب شده بود !...


ََArguments :

1. اصلا دوس ندارم پست هام طولانی بشن ، ولی میشن ! دلیلشم اینه که نوشتن بلد نیستم ، نمیتونم حسمو تو چندتا جمله بیان کنم (!) هرچند که مطمئنم با این پست نسبتا طولانی هم هیچ کدومتونن نفهمیدید چه حسی به اون پسربچه پیدا کردم ...

2. نمیشه گفت وبلاگ بده ! ولی خوب هم نیست !

3. واقعا کیه که منو نشناسه !

4. وضیعت سفید نیست ، ولی نمیشه هم گفت قهوه ای رنگه !!!

5. نمیتونم هم زمان دو تا کارو انجام بدم ! :دی

6. وبلاگ جدید آمادست ، هروقت حسش بیاد اساس کشی میکنم ...